تنها انجام دادن است که اقدام است

بعضی وقت‌‌ها از نوشتن می‌ترسم به خصوص الان که به جای پانصد کلمه باید هزار کلمه بنویسم از نوشتن بیشتر از قبل ترس دارم. 

ترس من از این است که شروع کنم اما این هزار کلمه تمام نشود.

می‌بینی ذهن من هنوز ظرفیت هزار کلمه را پیدا نکرده و از این مقدار می‌ترسد. 

ذهن من از کار دو برابر می‌ترسد.

اما تنها راه آن چیست؟

تنها راهی که بتوانم این موضوع را برای او آسان کنم؟

به نظرم تنها راه این که بتوانم ذهنم را وادار کنم که به جای پانصد کلمه هزار کلمه را قبول کند انجام دادن آن است. 

شاید در نگاه اول به نظر برسد که نیاز به کاری خارق‌العاده باشد اما این‌گونه نیست.

تنها کاری که نیاز دارم این است که دست به کیبرد شوم.

به تمام خدایانی که می‌پرستید این تنها راه است و راه دیگری وجود ندارد. 

تنها انجام دادن است که اقدام است.

بدون انجام دادن همه‌چیز فکر و خیال است.

همین که متوجه شدم ذهنم نسبت به این موضوع مقاوم شده و نمی‌خواهد بپذیرد دست به کار شدم.

دست به کار شدن من یعنی دست به کیبرد شدن.

بله نوشتن همین است. 

به همین سادگی و به همین پیچیدگی. 

بسیاری از کارهای ما هم همین است. 

قبل از شروع کار فکر می‌کنیم، خیلی هم فکر می‌کنیم اما میلیاردها فکر یک اقدام نمی‌شود. 

البته که من مخالف اندیشه و اندیشیدن نیستم بلکه حرفم این است که برای کاری که نیاز به اقدام دارد فقط باید اقدام کنیم نه اندیشه. 

برخی کارها اقدامشان در اندیشیدن است. 

به محض این‌که کار را شروع کنی می‌بینی که کار خودش، خودش را پیش می‌برد. 

این به نظر ساده می‌رسد البته به همین سادگی نیست. 

به نظر من بیشتری انرژی که ما صرف می‌کنیم یا بهتر است بگویم هدر می‌دهیم سربالایی قبل از اقدام است و بعد از نه این‌که کار راحت شود بلکه ممکن‌تر می‌شود و در سرپایینی اقدام قرار می‌گیرد.

این همه حرف زدم که بگویم اقدام کردن خیلی خوب است و اقدام کنید. 

معلوم است که اقدام خوب است و باید اقدام کرد. 

برخی از وقت‌ها مثل الان واقعا دیگر چیزی برای نوشتن ندارم و کم‌ می‌آورم اما چه کنم که باید هزار کلمه بنویسم.

وای خدا هیچ موضوعی به ذهنم نمی‌رسد. 

اجازه دهید از خواسته‌ها و اقداماتم در یک سال آینده بنویسم شاید ایده‌ای پیدا شد و ادامه دادم و شاید هم هیچ ایده‌ای نبود و حداقل هزار کلمه‌ام کامل شد. 

در یک سال آینده برنامه من این است. 

روزی شش ساعت و یا حتی بیشتر آلمانی می‌خوانم و هر روز هزار کلمه اینجا می‌نویسم و منتشر می‌کنم و روزی دو پومودور متمم می‌خوانم یعنی دو باکس زمانی بیست و پنج دقیقه‌ای. 

هدف من از آلمانی قطعا مهاجرت است آن هم مهاجرت کاری.

هدف من از نوشتن هم مشخص است تمرین نویسندگی و تقویت عضلات نویسندگی تا زمانی که به صورت هدفمند برای سایتم محتوا تولید کنم و متمم هم که یار همیشگی من در ادامه زندگی است و دانشگاهی است که دوست دارم تا پایان عمر در آن درس بخوانم و یاد بگیرم. 

شاید فکر کنید مهاجرت را با جریان مهاجرتی که این روزها در کشور راه افتاده تقلید کرده‌ام اما تصمیم به مهاجرت من برمی‌گردد به دوسال پیش و آن روزها تب و تاب مهاجرت نه این‌که نباشد اما تا این حد نبود. 

حتی یکبار حدود هفت سال پیش یک نفر پیشنهاد مهاجرت به آلمان به من داد اما آن زمان قبول نکردم چون شکل دیگری فکر می‌کردم و مدل ذهنی من با امروزم تفاوت داشت. 

به هر حال جریان رایج جامعه هم که این روزها به سمت مهاجرت نیروی کار و متخصص و نخبه رفته است بی‌جهت و بی‌انگیزه نیست و نشان دهنده این است که جریان غالب نیروی کار به این نتیجه‌ رسیده‌اند که شرایط زندگی در کشوری دیگر بهتر از ایران است.

این‌که چه عواملی این نیروهای کار از جمله خود من را به سمت مهاجرت سوق داده است بحث مفصلی است و من اصلا در این زمینه اطلاعات و تخصصی ندارم اما مهم این است که نمی‌توان به این موج مهاجرت بی تفاوت بود و می‌خواهم بگویم حال ایران خوب نیست که همه دوست دارند بروند البته همه که نه بلکه برخی از جمعیت‌های نیروی کار. 

من سال‌ها پیش آدم وطن‌پرستی بودم اما اکنون مدت‌هاست که دیگر این‌گونه نیستم البته دلیل آن تمایل به مهاجرت نیست بلکه من وطن‌پرستی را از پایه اشتباه می‌دانم و برای چیزی که اختیار انتخاب آن را نداشته‌ام هیچ تعصبی نخواهم داشت. 

هر جایی که مهاجرت کنم بعد از دو سال با مردم و فرهنگ آن منطقه وفق خواهم یافت و این‌که یک انسان نتواند شرایط جامعه‌ای دیگر را بعد از دو سال تحمل کند البته اگر آن جامعه از جمیع جهات ایده‌آل باشد به نظرم منطقی نیست. 

به هر حال من به مهاجرت به عنوان یک مرحله از زندگی مثل کنکور و شغل و ازدواج نگاه می‌کنم و قرار نیست برای همه عمر در آن مرحله بمانم و بالاخره از این مرحله هم به هر ترتیبی عبور خواهم کرد و ادامه زندگی مهم است و باید برای آن برنامه داشته باشم. 

برنامه من برای ادامه زندگی بعد از مهاجرت یاد گرفتن یک تخصص جدید در حوزه آنلاین و استاد شدن در آن تا سن چهل سالگی است. 

این سایت را هم برای همیشه خواهم داشت و از روزمرگی‌هایم اینجا خواهم نوشت. 

نوشتن با حال و هوای متفاوت و در شرایط روحی متفاوت در ابتدای مهاجرت و در کشور جدید قطعا خواندنی خواهد بود. 

اینجا می‌نویسم چون دیگر ننوشتن برایم کاری سخت شده است و روزهایم بدون نوشتن عاری از معنا هستند. 

به امید روزی که این سایت مخاطبانی داشته باشد و بتوانم دوستان واقعی در این مجازی پیدا کنم و نوشته‌‌هایم را بخوانند و در بهتر نوشتن آن‌ها به من کمک کنند. 

می‌دانم آن روز دیر نخواهد بود و من اینجا دوستانی خواهم داشت که از هر دوست واقعی دیگری واقعی‌تر هستند و هم‌فکر و هم عقیده هستند.

نمی‌دانم چرا امروز این هزار کلمه به انتها نمی‌رسد دیگر مچ دستم هم شروع به درد گرفتن کرده.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *