کارهایی که باید آگاهانه انجام دهیم

امروز هم مانند دیروز باید هزار کلمه بنویسم و این برای من کاملا خوشایند است. 

به نظر من کارهایی که ما آگاهانه برای یک هدف خاص بدون اجبار کسی و فقط با اجبار خودمان انجام می‌دهیم پیشرفت ما را تضمین می‌کند. 

مثلا من سرکار هر روز حجم زیادی گزارش کار می‌نویسم اما سوال این است که آیا این نوع نوشتن مرا نویسنده می‌کند. بدون شک خیر

این کاری است که من برای کار و از سر اجبار انجام می‌دهم و اگر لازم نباشد هرگز این کار را نخواهم کرد.

اما نوشتنی که با اجبار و نظم درونی خودم باشد ماهیچه‌‌های نویسندگی مرا تقویت می‌کند. 

نوشتن روزانه است که نویسنده شدن مرا تضمین می‌کند. آن هم نه برای مدت کوتاه بلکه برای یک مدت طولانی و پس از تحمل مرارت‌های بسیار. 

اصلا در این دنیا کار بزرگی وجود ندارد که بدون زحمت فراوان به ثمر بنشیند. 

من سرکار خیلی سرپا هستم و راه می‌روم اما آیا این نوع از راه رفتن من ورزش محسوب می‌شود و مرا از پیاده‌روی بی‌نیاز می‌کند؟

ابدا این نوع از راه رفتن مرا از پیاده‌روی بی‌نیاز نمی‌کند. 

من باید بیرون از کار برای خودم برنامه پیاده‌روی داشته باشم و این کار را با میل و اراده خودم انجام دهم تا بتوان نام ورزش و پیاده‌روی بر روی آن گذاشت. 

هر کاری که آگاهانه انجام شود ارزش‌مند خواهد بود. 

یا بهتر است بگویم هر کاری که از سر آگاهی انجام شود ارزش توجه کردن دارد. 

ما در زندگی به صورت روتین کارهای زیادی را این‌گونه از سر اجبار یک عامل بیرونی انجام می‌دهیم و فکر می‌کنیم در حال انجام یک فعالیت مفید هستیم اما واقعا این‌گونه نیست. 

حال نقطه عطف این کارهای آگاهانه و از سر آگاهی کجاست؟ 

نقطه عطف این کارهای مفید روزانه آن‌جاست که ما را به مرحله‌ای برساند که به عادت تبدیل شده و از روی عادت انجام دهیم و زحمت انجام آن را ناخودآگاه ما به عهده بگیرد.

در این صورت است که دیگر انجام ندادن آن زحمت و اذیت دارد و نه انجام دادن آن. 

یکی از بهترین عادت‌هایی که یک نویسنده می‌تواند داشته باشد مرض نوشتن و نوشتن و نوشتن است.

یکی از عادت‌هایی که سلامتی ما را تا حدود زیادی تضمین می‌کند پیاده‌روی عادت‌گونه است که اگر حتی یک روز از انجام آن باز بمانیم آن روزمان شب نشود. 

دقیقا نقطه عطف ماجرا همین‌جاست که بر اساس سبک زندگی فعالیت‌هایی را برای خودمان تعریف کنیم و تا مدتی آگاهانه و با سختی آن‌ها را انجام دهیم تا این کارها به قسمت ناخودآگاه ما راه پیدا کند و از روزهای بعد از سر عادت آن‌ها را انجام دهیم و نیاز به فکر کردن زیاد برای انجام دادن نداشته باشند. 

من دارم به این فکر می‌کنم که برای نویسنده شدن چه کارهای دیگر هست که می‌توان این‌گونه انجام داد.

به نظر من مطالعه کردن هم می‌تواند این‌گونه باشد. 

اگر خودمان را مقید کنیم روزانه چند صفحه کتاب بخوانیم و دقایقی هم به آن فکر کنیم این عادت خوب بعد از مدتی جزو جدایی‌ناپذیر زندگی ما خواهد شد. 

موضوع دیگری که در ذهنم آمد این است که ما چقدر در مفاهیم اولیه کارهایی که شاید هر روز انجام می‌دهیم مشکل داریم. 

برای مثال کتاب‌خواندن

بیشتر ما گمان می‌کنیم اگر نوشتن را نتوانیم دست کم در کتاب‌خواندن استاد هستیم اما غافل از این‌که کتاب‌خواندن ما به روزنامه‌خوانی بیشتر شباهت دارد تا کتابخوانی. 

البته شاید اینجا مقصر کلمات هم باشند خواندن.

چرا باید کتاب را خواند؟ اصلا مگر می‌شود کتاب را خواند؟

به نظر می‌رسد خواندن فقط برای روزنامه و آگهی و هر چیز خواندنی باشد به غیر از کتاب اما ما به اشتباه این فعل را برای کتاب هم به کار می‌بریم. 

کتاب را باید زندگی کرد کتاب را باید تنفس کرد کتاب را باید اندیشید کتاب را باید مطالعه کرد کتاب را باید مشاهده کرد!

هر فعلی از این دست را شاید بتوان به کتاب نسبت داد به غیر از خواندن. 

اگر کتابی را صرفا بخوانیم نه تنها به کتاب و نویسنده بلکه به خودمان و زمان خودمان نیز ظلم کرده‌ایم. 

ما کم‌ترین چیزی که در این دنیا داریم زمان است و نمی‌توانیم و اصلا نباید آن را به کتاب خواندن هدر دهیم! 

 اگر می‌خواهیم کتابی را بفهمیم تنها کاری که لازم است انجام دهیم این است که آن را نخوانیم بلکه با چشیدن واژه به واژه آن در سرزمین ذهنی نویسنده قدم بزنیم. 

ما در مفاهیم اولیه کارهایمان درگیری و مشکل زیاد داریم این تنها یکی از آن‌هاست تازه در قشر کتاب‌خوان که باید آگاه‌تر از سایر افراد زندگی کنند. 

موضوع دیگر یادگیری است. 

گمان بیشتر ما این است که می‌دانیم چگونه باید موضوعی را یاد بگیریم اما این خیال خامی بیش نیست. 

ما حتی یادگیری را هم یاد نگرفته‌ایم چه برسد به موضوعات و مفاهیم دیگر. 

این بلد نبودن یادگیری اتفاقا به کتاب‌خوانی هم راه پیدا کرده است و فکر می‌کنیم با به دست گرفتن کتاب و صرفا خواندن آن می‌توانیم مفاهیم کتاب را یاد بگیریم. 

به نظر من ما در بسیاری از مفاهیم نیاز به بازشناسی داریم حتی در مفاهیمی که بسیار بدیهی به نظر می‌رسند. 

باید بگویم که ما حتی فیلم دیدن را هم نمی‌دانیم. 

فکر می‌کنیم نشستن پای تلویزیون و چشم دوختن به آن و فهمیدن داستان فیلم و مشاهده شخصیت‌ها فیلم را فهمیده‌ایم اما به واقع این‌گونه نیست. 

فیلم دیدن که نه بلکه مشاهده فیلم نیاز به تفکر نقادانه و استدلالی دارد. 

اصلا به نظر من مشاهده فیلم بدون داشتن تفکر نقادانه با خوابیدن و چرت زدن در ماهیت هیچ تفاوتی با هم ندارند. 

البته همه این‌ها که گفتم خود من هم هستم و مبرا از این سطحی‌بازی‌ها در مطالعه و یادگیری و مشاهده فیلم نیستم. 

من به اندازه‌ای که در این فعالیت‌ها احساس سطحی بودن می‌کنم مفاهیم اصلی آن‌‌ها را و آن‌چه که باید باشد و نیست را درک می‌کنم نه این‌که خودم این راه را رفته باشم و اکنون این‌جا در مقام موعظه‌گر نشسته باشم!

من هم همراه خواننده این سطور هستم و نه جلوتر از او. البته اگر این سطور اصلا خواننده و مخاطبی به خود ببیند. 

این بود تمام آن چیزی که می‌خواستم امروز اینجا بنویسم و حرف دیگری ندارم. 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *